مسعود زمانی مقدم
منتشرشده در ماهنامۀ ی-اجتماعی رَستاک»، شماره 11، آذر و دی 96، صفحات 60-61.
در یکی از روزهای سرد زمستان 1391، در متروی کرج-تهران به سوی تهران روانه بودم و مطابق معمول چون جمعیت عظیمی اوایل صبح برای کار از کرج و حومۀ آن به سمت تهران میرفتند، قطار بسیار شلوغ بود. البته من جای نشستن پیدا کردم و مشغول مطالعۀ کتابی از فرانک پارکین شدم که دربارۀ اندیشۀ ماکس وبر بود. درواقع، در آن لحظات در حال مطالعۀ قسمتی از کتاب بودم که به نظریۀ وبر در باب قشربندی اجتماعی اختصاص داشت.
در این میان، ناگهان پرخاشگریِ یکی از مسافران مرا از دنیای کتاب خارج کرد. روی برگرداندم و دیدم که پیرزنی، یک جوان را به باد ناسزا و انتقاد گرفته است. جوانِ بیچاره به دلیل شلوغی واگن، روی پلهها نشسته بود و پیرزنِ گستاخ از این بابت ناراحت بود. پیرزن دهان گشوده بود و هرآنچه توهین بود حواله این جوان کرد: بیشعورِ نفهم چرا روی پلهها نشستهای؟ اینجا شهر است نه دهات. تقصیرت نیست چون تربیت نشدی». جوانِ نگون بخت مات و مبهوت مانده بود که چه بگوید. به جوان توجه بیشتری کردم، کیسهای که در دست داشت و نوع پوشش و دستهایش نشان میداد که کارگر سادهای است و برای کارگری به کرج و تهران آمده است. همچنین دیدم که دو نفر از دوستانش نیز با او هستند؛ آنها هم کارگر بودند. از صحبتهایشان نیز فهمیدم که لکزبان هستند و لهجۀ لکی آنها هم هرسینی و یا نورآبادی بود. باری، دیدن چنین صحنهای بسیار برایم سخت بود ولی من هم نتوانستم واکنشی نشان بدهم و تنها به این میاندیشیدم که چرا آن جوان در چنین وضعیتی قرار گرفته بود و در مقابل آن همه مسافر که شاهد نمایش بودند تحقیر شد و دم بر نیاورد. چه مناسبات اجتماعیای موجب چنین وضعیتی شده بود؟ در آن لحظه نظریۀ قشربندی وبر را در فهم چرایی این مسئله سودمند یافتم.
از نظر وبر، قشربندی اجتماعی و نابرابریهای حاصل از آن به واسطۀ توزیع قدرت در جامعه صورت میگیرد که شامل سه بُعد میشود: طبقۀ اجتماعی، پایگاه اجتماعی، و قدرت ی. وبر با مارکس در تعریف طبقۀ اجتماعی همکلام است: مالکیت و عدم مالکیت اصلیترین مقولههای همۀ موقعیتهای طبقاتیاند». درواقع، ویژگی اصلی طبقه از نظر وبر، مانند مارکس، در توزیع نابرابر قدرت اقتصادی و در نتیجه توزیع نابرابر فرصتهاست. با این حال، بنا به نظر وبر، این تعریف اقتصادی در توضیح قشربندی ناکافی است. ازاین رو، او دو مفهوم پایگاه اجتماعی (گروه منزلتی) و قدرت ی را نیز مطرح میکند. گروههای منزلتی برخلاف طبقات نوعی جماعت هستند، اما جماعتی بیشکل. منزلت اجتماعی ممکن است با موقعیت طبقاتی ارتباط داشته باشد؛ اما دارایی همیشه شرطی لازم برای منزلت بهشمار نمیآید. ازاینرو، ااماً توزیع امتیاز نمادین منزلت و حیثیت با توزیع امتیاز مادی مطابق نیست و با اینکه با هم در ارتباط هستند اما رابطه بین آنها همواره جهت علی ندارد و افراد نادار و دارا ممکن است به گروههای منزلتی یکسانی تعلق داشته باشند. علاوه بر این، گروههای منزلتی سبک زندگی خاصی را از اعضای خود انتظار دارند. به هرحال، طبقات برحسب رابطهشان با تولید کالا قشربندی میشوند، درحالیکه قشربندی گروههای منزلتی بر اساس اصول حاکم بر مصرف کالا، به شکلی که سبک زندگی گروهشان تعیین میکند، قرار دارد. از دیگر سو، وبر قدرت ی را در احزاب میجوید. احزاب میتوانند نماینده منافع طبقات یا گروههای منزلتی باشند و از میان آنها اعضای خود را انتخاب کنند، اما احزاب صرفاً طبقاتی یا منزلتی نیستند و عمدتاً احزاب تا حدی طبقاتی و تا حدی منزلتی هستند، اما گاهی هم هیچیک از ایندو نیستند. بههرحال، گروههای منزلتی و طبقات اجتماعی، در شرایط خاصی میتوانند احزاب هم باشند، بهشرطیکه دارای ساختاری عقلانی و سازمانی رسمی و کادر اداری بسطیافته باشند. درواقع، این ویژگیهای سازمانی است که حزب را از دو مفهوم دیگر متمایز میکند.
بنابراین، میتوان گفت که جوانِ داستانِ ما در سه بُعد اقتصادی، اجتماعی و ی هیچ قدرتی ندارد. او در کلانشهرهای تهران و کرج، به لحاظ اقتصادی ضعیف است و در طبقه فرودست جامعه جای دارد. به لحاظ اجتماعی نیز در چنین کلانشهرهایی از پایگاه و منزلت بسیار پایینی برخوردار است. همچنین به لحاظ ی هیچ قدرتی ندارد و وابسته به هیچ حزب و سازمانی نیست. از اینرو، او فردی بیدفاع در برابر هجوم ناملایمتیهای کلانشهری است. او مجبور به تحّمل و سکوت است. افزون بر این، او علاوه بر پایین بودن قدرتش در قشربندی اجتماعی، تحث تأثیر فضای کلانشهرهایی چون تهران و کرج هم قرار میگیرد. فرد در کلانشهر به قول گئورگ زیمل، با مغز خود واکنش نشان میدهد نه با قلب خود. انسان کلانشهری با همه حسابگرانه برخورد میکند، زیرا کلانشهر همواره جایگاه اقتصاد پولی و تمرکز و تکثر مبادلۀ اقتصادی بوده است. درواقع، فرد کلانشهری دده است و نگرشی محتاطانه نسبت به دیگران داشته و نسبت به آن ها بیاعتنا است. به همین دلیل هم پیرزن داستان ما با بیرحمیِ تمام به آن جوان حمله کرد و من و دیگر مسافران هم محتاطانه و با بیاعتنایی از کنار این قضیه گذشتیم.
با وجود این، حیات ذهنی جوان مذکور نیز در فضای کلانشهری تغییر خواهد کرد. زیرا جوان از تعلقهای جمعی سنتی خود در کلانشهر آزاد میشود و هویتی فردی مییابد. از اینرو، این جوان ممکن است در شهر زیر فشار نیروهای مختلف قرار بگیرد که در او احساس ناخوشایندی ایجاد کرده و او را به انزوا واداشته و سبب شود از دیگران فاصله بگیرد. بدین ترتیب فردگرایی در کلانشهر مدرن به منبعی اصلی برای فرایند تمایزگذاری اجتماعی تبدیل میشود. این تمایزگذاری منجر به نابرابری بیشتر بهویژه برای مهاجران به این کلانشهرها میشود.
در نتیجه، جوانانی که از شهرستان برای کار به کلانشهرهای تهران و کرج مهاجرت میکنند با مصائب بسیاری روبرو میشوند. آنها در حالیکه درون کلانشهر هستند بیرون از آن قرار دارند. بهعبارتیدیگر، آنها در تهران و کرج فقط زندهاند و زندگی نمیکنند. آنها حتی زندگی معمول شهرستانی خود را نیز از دست دادهاند. آنها از خدمات رفاهی و فرهنگی کلانشهرها استفاده چندانی نمیکنند. خلاصه اینکه، آنها اساساً شهروند واقعی محسوب نمیشوند. البته ممکن است آنها در حومه شهر احساس بهتری داشته باشند چون افرادی مثل خودشان در آنجا حضور دارند. با وجود این، باز هم احساس بیگانگی میکنند چون حومه کلانشهرها نیز در رابطه با مرکز تعریف میشود. افزون بر این، در کلانشهر، اهمیت ایده پیشرفت و موفقیت، احساس ناکامی چنین جوانانی را افزایش میدهد.
باری، چنین جوانانی در کلانشهرهای تهران و کرج اعتماد به نفسشان را از دست میدهند و حتی پس از مدتی دچار ددگی از کلانشهر نیز میشوند. آنها به قول زیمل، باید از پس دشواری اثبات شخصیت خود در محدودۀ ابعاد زندگی کلانشهری برآیند. آنها با حضور در کلانشهر دچار زوال فردیت شده و به نمونهای از انسان انتزاعیِ کلانشهری مبدل میشوند. چنین جوانانی در تهران و کرج، عدم قطعیت، بیاعتمادی، ناامیدی و اضطرابهای فراوانی را تجربه میکنند و تنها تفریح آنها شاید پرسهزنی در این فضای کلانشهری و غرق شدن در مناظر شگفتآور و پُر از زرق وبرق آن باشد تا شاید برای لحظاتی رنجها و سختیهای خویش را به فراموشی بسپارند!
جوانان و اضطرابِ زیستن در جامعۀ ایرانی
آنها , ,تهران ,هم ,اجتماعی ,منزلتی ,تهران و ,گروههای منزلتی ,و کرج ,در کلانشهر ,
درباره این سایت