یافتن



مسعود زمانی مقدم

منتشرشده در مجله جوانی (ماهنامه تخصصی جوانان ایران)، شماره اول، آذرماه ۱۳۹۷، صفحات ۶۲ و ۶۳.

 

انسان از زمانی که به جهان چشم می‌گشاید تا وقتی‌که از چشم بر جهان می‌بندد (با فرض اینکه در پیری بمیرد)، دوره‌های سنی مختلفی را پشت سر می‌گذارد که هرکدام از این دوره‌ها وضعیتِ خاص خود را دارند. کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری مراحلی از زندگی‌اند که همه با هر وضعیتی که سپری شوند همراه‌اند با نوعی اضطراب و دلهرۀ زیستن. البته در اینجا مفهوم اضطراب، نه به معنای روان‌شناختیِ آن ‌که نوعی اختلال روانی تلقی می‌شود، بلکه به معنای وجودی آن که نگرانی روزمره‌ای است که هر انسانی تجربه می‌کند، در نظر گرفته شده است. نوربرت الیاس می‌گوید؛ از میان تمام موجوداتی که بر روی زمین می‌میرند، فقط انسان است که مُردن برای او مسئله است». می‌توان به این گفتۀ الیاس، این را نیز افزود که؛ نه‌تنها مردن بلکه زیستن هم برای انسان مسئله است و این مسئله‌­مندی مرگ و زندگی در اضطرابی که انسان‌ها را درگیر می‌کند متجلی می‌شود.

 

حقیقت این است که مضطرب بودن یکی از ویژگی‌های وجودی انسان است. از بین تمام موجودات زنده، فقط انسان است که اضطراب را تجربه می‌کند، یا به تعبیر سورن کی‌‌یرکگارد: اگر انسان، حیوان یا فرشته بود نمی‌توانست در حالت اضطراب به سر ببرد». درواقع، دیگر موجودات زنده، به غیر از انسان، در طول عمر خود و در واکنش به جهانی که در آن می‌زیند، تنها ترس را تجربه می‌کنند. درحالی‌که انسان به دلیل داشتن آگاهی از مرگ قریب‌الوقوع خویش و نیز به دلیل میل به بقا، آزادی، انتخاب و تحقق خویشتن در مسیر زندگی و نیز به دلیل اینکه در برابر خویش و در برابر دیگران خود را مسئول می‌پندارد، دچار اضطرابِ وجودی می‌شود. پس، وجود این اضطراب به تعبیر مارتین هایدگر، به بودن انسان در جهان» برمی‌گردد؛ به اینکه انسان از هستی خویش آگاه است. و اضطراب، همان‌طور که ژان پل سارتر معتقد است، واکنشی در برابر آزادی و مسئولیت‌پذیری بنیادی خویش و انتخاب­گری اوست. یا وجود این، اضطراب از نگاه این متفکران اگزیستانسیالیست، با انسان همراه است و آن‌ها اضطراب را ااماً پدیده‌ای بد و یا منفی تلقی نکرده‌اند، بلکه آن را پدیده‌ای دانسته‌اند که ویژگی ذاتی انسان است و حتی می‌تواند به تعالی فکری و معنوی انسان کمک کرده و بر آگاهی او و نحوه زیستن او تأثیر مثبت بگذارد. آن چنانکه، کی‌یرکگارد، اضطراب وجودی را به‌ویژه در سپهر ایمانی، امری متعالی و سازنده می‌داند. گابریل مارسل نیز، تعالى یافتن انسان و مقابله با اضطراب وجودی را در ارتباط و مشارکت با دیگران و نیز در ارتباط با خدا می‌داند، خدایی که درواقع، دیگری مطلق» است. و نیز میگل دِ اونامونو که در تقابل با اضطراب وجودی، ایمان به خدا و میل به جاودانگی را مطرح می‌کند.

 

باری، این متفکران اگزیستانسیالیست نگاهی عمیق به ماهیت انسان و مسئلۀ زیستن داشته‌اند و کاملاً حق با آن‌هاست که اضطراب با هستیِ انسانیِ ما گره خورده است. باوجوداین، آن‌ها چنان از انسان سخن به میان می‌آورند گویی انسان‌ها در خلأ و به دور از جامعه زندگی می‌کنند. مگر نه این است که کنش‌ها، تمایلات، علایق، معانی و عواطف انسانی در جامعه شکل می‌گیرند و خود را نشان می‌دهند؟ پس باید متذکر شد که اضطرابِ انسانی وابسته به وضعیتِ اجتماعی­ ای است که هستنده ‌های انسانی در آن درگیرند. اضطراب خود را در خلأ نشان نمی‌دهد. از سوی دیگر، کی‌­یرکگارد معتقد است، اضطراب همواره به آینده و احتمالات گوناگون آن مرتبط است». یعنی اینکه، این آینده‌نگری است که اضطراب را توجیه می‌کند. در نتیجه، می‌توان اضطراب را نخست به وضعیتِ اجتماعی و سپس به آینده‌نگری، که آن‌هم با توجه به انتظارات اجتماعی و در جامعه معنا پیدا می‌کند، مرتبط دانست. با این تفسیر، می‌توان ادعا کرد که اضطراب، به‌ویژه، در دورۀ جوانی بیشتر نمود پیدا می‌کند و دورۀ جوانی عمدتاً با اضطراب و نگرانی‌های بیشتری همراه است. زیرا در این دوره است که جامعه انتظار دارد که فرد خود و آینده‌اش را بسازد و فعال باشد. در واقع، در این دوره، جوان پیش از هر چیز مسئول آیندۀ خویش و دیگران تلقی می‌شود. این مسئولیتی که رو به آینده دارد جوان را دچار اضطراب بسیار می‌کند. به‌عبارتی‌دیگر، جوانی دوره‌ای است که فشار جامعه در آن بیشتر حس می‌شود. پس می‌توان گفت، ازآنجاکه انسان در دورۀ جوانی نسبت به دوره‌های دیگر سنی، بیشتر نگاهی به‌سوی آینده دارد و جامعه هم از او بیشتر انتظار دارد، اضطرابی که تجربه می‌کند شدیدتر و البته اجتماعی‌تر است.

 

بنابراین، می‌توان پرسید که جوان ایرانی چه اضطراب‌هایی در طی جوانی خود تجربه می‌کند؟ و این اضطراب‌ها چه پیوندی با وضعیت جامعه دارند؟ و اینکه، برای کاهش اضطراب‌های جوانان چه باید کرد؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها، ابتدا باید دید جوانان ایرانی در چه وضعیتی به سر می‌برند و نیازهای آن‌ها چیست. البته همه جوانان در ایران یک سبک زندگی و نیازهای مشابهی ندارند. به‌طورکلی، عده‌ای در رفاه اقتصادی به سر می‌برند و خانواده‌هایشان آن‌ها را حمایت می‌کنند، درحالی‌که عده‌ای دیگر، نه وضعیت اقتصادی خوبی دارند و نه از سوی خانواده و جامعه حمایت می‌شوند. این دستۀ دوم، اضطراب‌های متفاوتی دارند، اضطراب اصلی آن‌ها در وهله نخست این است با آینده‌ای نامعلوم مواجه‌اند. آینده‌ای که بنا بر وضعیتی که دارند برای آن‌ها چندان روشن و امیدوارانه نیست. این وضعیت اضطراب‌آور به‌ویژه برای آن‌هایی که در دستۀ دوم قرار دارند، و درعین‌حال تحصیلات بالایی داشته و بیکارند بیشتر خود را نشان می‌دهند. آن‌ها تحت تأثیر ایده پیشرفت و موفقیت، که ایده‌ای است فراگیر و برآمده از مدرنیته، انتظاراتشان نیز از زندگی و از آینده بالاتر رفته، درحالی‌که وضعیت جامعه توان پاسخگویی مناسب به نیازها و انتظارات آن‌ها را ندارد. درنتیجه، چنین جوانانی، مدام اضطراب آینده‌ای را دارند که چندان هم به آن امیدوار نیستند. در واقع، عدم اشتغال، دشواری ازدواج به لحاظ اقتصادی، بی‌ارزش شدن مدرک دانشگاهی و مسائلی دیگر، موجب این می‌شوند که جوان امیدش را به آینده از دست داده و اطمینان خاطر نداشته باشد. باری، امروزه در ایران، به دلیل رشد بسیار بالای جمعیتی در دهه شصت خورشیدی، از یک‌سو، با تعداد بسیار زیادی از این جوانان روبرو هستیم که یا خانه‌نشین‌اند و یا در دانشگاه‌ها به‌عنوان دانشجو گذران زندگی می‌کنند. و از سوی دیگر، با دولتی روبرو هستیم که توان مدیریت آن‌ها را ندارد. در چنین وضعیتی جوانان مذکور امنیت هستی شناختی ندارند.

 

آنتونی گیدنز معتقد است، امنیت هستی‌شناختی نوعی حالت ذهنی است که در آن فرد با در اختیار داشتن پاسخ‌هایی در سطوح ناخودآگاه و خودآگاه خویش برای بعضی پرسش‌ها و اضطراب‌های وجودی که همه انسان‌ها در طول زندگی خویش به نحوی با آن روبرو هستند، آن را تجربه می‌کند. به‌عبارتی‌دیگر، امنیت هستی شناختی حفاظت و حراست از تهدیداتی است که به فرد امکان و اجازه می‌دهد تا امید و شهامت خود را برابر هر نوع شرایط مخرب و تضعیف‌کننده‌ای که شاید در آینده با آن مواجه شود را حفظ کند. باری، امنیت هستی شناختی وابسته به امنیت اجتماعی و حمایت اجتماعی است. یعنی اینکه فرد از سوی نظام‌ها و نهادهای اجتماعی در برابر خطرات بالقوه و محتملی که هویت و منافعش را تهدید می‌کند حمایت شود و نیز اینکه امید به زندگی‌اش در حد مطلوب باشد. باوجوداین، وضعیت بد و نامناسب اجتماعی، احساس عدم امنیت هستی شناختی را موجب می‌شود. در نتیجه، برخلاف نظر کی‌­یر کگارد که معتقد به توجه به تجربه‌های درونی هر فرد و یافتن حقیقت در ذهنیت و فردیت افراد و نه در عینیت و محیط خارج» بود، دست‌کم در این موضوع، لازم است که به جامعه مراجعه کرد و علل اضطراب‌های وجودی جوانان و راه‌حل‌های کاهش آن را در خود جامعه جستجو کرد.

 

پس برای فهم اضطراب جوانان ایرانی ابتدا باید به سراغ شناخت جامعه ایرانی رفت. و اما جامعه ایران، جامعه‌ای بسیار پیش‌بینی‌ناپذیر، عاطفی و همراه با بحران‌های اقتصادی است که فسادها و مسائل اجتماعی آن رو به افزایش است. در چنین جامعه‌ای، بالا بودن درصد بیکاری، بالا رفتن انتظارات مردم به‌واسطه مصرف‌گرایی جهانی، نابرابری در سطح رفاه اجتماعی، مسئله شدن ازدواج و وجود دیگر مسائل اجتماعی، بیش از همه زندگی جوانان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در چنین جامعه‌ای، اگر جوانی، خانواده‌ای مرفه نداشته باشد و یا اینکه بیکار باشد، به‌ناچار باید اضطرابِ زیستن در جامعه ایرانی را تجربه کند. چنین جوانانی، که تعداد آن‌ها هم بسیار است، به‌ناچار باید بسوزند و بسازند. آن‌ها به‌ناچار باید حتی نیازهای ابتدایی خود مثل نیاز جنسی و عاطفی و میل به فرزندآوری را نیز سرکوب کرده و به تعویق بیندازند. آن‌ها مجبورند که با تمام این دشواری‌ها، به آینده امیدوار باشند، آینده‌ای که اگر هم مطلوب باشد بازهم همراه است با تلف شدن و سرکوب سال‌های جوانی‌ای که می‌توانست پرر و مطلوب‌تر باشد.

 

و اما چه باید کرد تا وضعیت این جوانان دست‌کم بهتر شود؟ در جواب باید گفت که راه‌حل، تنها در دست دولت است. زیرا، در ایران، دولت متولی اصلی امور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. درواقع، تنها دولت می‌تواند با ت‌گذاری‌های اجتماعی و اقتصادی گامی در زمینه رفاه اجتماعی این جوانان بردارد. به‌عبارتی‌دیگر، دولت موظف است برای مسکن، بهداشت، ازدواج و اشتغال این جوانان راه چاره‌ای بیندیشد. در غیر این صورت، دورۀ جوانیِ بسیاری از این جوانان در اضطراب، افسردگی و بیهودگی خواهد گذشت و چه‌بسا برخی از آن‌ها پس از گذراندن دورۀ جوانی، این شعر شهریار را با خویش زمزمه کنند: جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود / دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد».

 


این کتاب، تاریخ ی و اجتماعی ایران معاصر از قرن نوزدهم و اواخر دورۀ قاجار تا انقلاب مشروطه و حوادث پس از آن تا انقلاب اسلامی را مورد بررسی و کندوکاو قرار داده است. تحلیل‌ها و اطلاعات کتاب پیرامون تاریخ پرآشوب و پر فرازونشیب ایران معاصر بسیار مفید و قابل تامل‌اند. آبراهامیان در این کتاب هفتصدصفحه‌ای (ترجمه فارسی آن) با شناختی عمیق و تحسین‌برانگیز، پایگاه اجتماعی و تاثیرگذاری اقوام، احزاب ی، دولتمردان، شاهان و درباریان، علمای مذهبی و روشنفکران در تاریخ معاصر ایران و نقش آن‌ها در اصلاحات و انقلاب‌ها و رخدادهای ی و اجتماعی را شرح داده است. آبراهامیان معتقد است: پس از انقلاب مشروطه، ون و علمای مذهبی فکر می‌کردند که فریب روشنفکران را خورده‌اند، در حالی‌که بعد از انقلاب اسلامی، این روشنفکران بودند که فکر می‌کرند فریب ون را خورده‌اند».

به هر حال، من خواندن این کتاب را به دوستانی که به تاریخ معاصر ایران علاقه دارند، اکیداً پیشنهاد می‌کنم.

فهرست مطالب

  • پیشگفتار
  • درآمد
  • بخش یکم: پیشینه تاریخی

(سده نوزدهم): ساختار اجتماعی / سازمان‌های غیرطبقاتی / ستیزه‌های غیرطبقاتی/ کشمکش‌های غیرطبقاتی و آگاهی طبقاتی / پادشاهان قاجار

(انقلاب مشروطه): نفوذ و تأثیر غرب / طبقه متوسط سنتی / روشنفکران/ از اعتراض تا انقلاب / انقلاب / مبارزه برای مشروطیت / جنگ داخلی 

(رضا شاه): دوره ازهم‌پاشیدگی / ظهور رضاشاه / سلطنت رضاشاه / دولت رضاشاه و جامعه ایران

  • بخش دوم: ت ستیز اجتماعی

(نظام ی در حال دگرگونی: از پادشاهی نظامی به پادشاهی ضعیف و گرفتار): آغازی دوباره / مجلس سیزدهم / انتخابات مجلس چهاردهم / گشایش مجلس چهاردهم / مجلس چهاردهم

(نظام ی در حال دگرگونی: از پادشاهی ضعیف و گرفتار به پادشاهی نظامی): نخست وزیری قوام/ انتخابات مجلس پانزدهم / مجلس پانزدهم/ انتخابات مجلس شانزدهم / مجلس شانزدهم / نخست‌وزیری مصدق

(حزب توده): شکل‌گیری / گسترش در شمال / گسترش در جنوب/ سرکوب/ تجدید حیات

(پایگاه طبقاتی حزب توده): نمودار ترکیب طبقاتی/ طبقه متوسط حقوق‌بگیر/ طبقه کارگر شهری/ طبقه متوسط مرفه / توده‌های روستایی

(پایگاه قومی حزب توده): نمودار ترکیب قومی / مسیحیان/ آذری‌ها

  • بخش سوم: ایران معاصر

(ت توسعه ناهمگون): تثبت قدرت / توسعه اجتماعی- اقتصادی / توسعه‌نیافتگی ی / ایران در آستانه انقلاب

(مخالفان): احزاب ی / مخالفان / سازمان‌های چریکی

(انقلاب اسلامی): اعتراض طبقه متوسط / اعتراض طبقه متوسط و طبقه کارگر/ سرنگونی شاه

  • نتیجه‌گیری /کتابشناسی / کتابنامه‌ها

مسعود زمانی مقدم

ایران بین دو انقلاب


مسعود زمانی مقدم
منتشرشده در ماهنامۀ ی-اجتماعی رَستاک»، شماره 11، آذر و دی 96، صفحات 60-61.
 
 

در یکی از روزهای سرد زمستان 1391، در متروی کرج-تهران به سوی تهران روانه بودم و مطابق معمول چون جمعیت عظیمی اوایل صبح برای کار از کرج و حومۀ آن به سمت تهران می‌رفتند، قطار بسیار شلوغ بود. البته من جای نشستن پیدا کردم و مشغول مطالعۀ کتابی از فرانک پارکین شدم که دربارۀ اندیشۀ ماکس وبر بود. درواقع، در آن لحظات در حال مطالعۀ قسمتی از کتاب بودم که به نظریۀ وبر در باب قشربندی اجتماعی اختصاص داشت. 

 
در این میان، ناگهان پرخاشگریِ یکی از مسافران مرا از دنیای کتاب خارج کرد. روی برگرداندم و دیدم که پیرزنی، یک جوان را به باد ناسزا و انتقاد گرفته است. جوانِ بیچاره به دلیل شلوغی واگن، روی پله‌ها نشسته بود و پیرزنِ گستاخ از این بابت ناراحت بود. پیرزن دهان گشوده بود و هرآنچه توهین بود حواله این جوان کرد: بی‌شعورِ نفهم چرا روی پله‌ها نشسته‌ای؟ اینجا شهر است نه دهات. تقصیرت نیست چون تربیت نشدی». جوانِ نگون بخت مات و مبهوت مانده بود که چه بگوید. به جوان توجه بیشتری کردم، کیسه‌ای که در دست داشت و نوع پوشش و دست‌هایش نشان می‌داد که کارگر ساده‌ای است و برای کارگری به کرج و تهران آمده است. همچنین دیدم که دو نفر از دوستانش نیز با او هستند؛ آن‌ها هم کارگر بودند. از صحبت‌هایشان نیز فهمیدم که لک‌زبان هستند و لهجۀ لکی آن‌ها هم هرسینی و یا نورآبادی بود. باری، دیدن چنین صحنه‌ای بسیار برایم سخت بود ولی من هم نتوانستم واکنشی نشان بدهم و تنها به این می‌اندیشیدم که چرا آن جوان در چنین وضعیتی قرار گرفته بود و در مقابل آن همه مسافر که شاهد نمایش بودند تحقیر شد و دم بر نیاورد. چه مناسبات اجتماعی‌ای موجب چنین وضعیتی شده بود؟ در آن لحظه نظریۀ قشربندی وبر را در فهم چرایی این مسئله سودمند یافتم.
 
از نظر وبر، قشربندی اجتماعی و نابرابری‌های حاصل از آن به واسطۀ توزیع قدرت در جامعه صورت میگیرد که شامل سه بُعد می‌شود: طبقۀ اجتماعی، پایگاه اجتماعی، و قدرت ی. وبر با مارکس در تعریف طبقۀ اجتماعی همکلام است: مالکیت و عدم مالکیت اصلی‌ترین مقوله‌های همۀ موقعیت‌های طبقاتی‌اند». درواقع، ویژگی اصلی طبقه از نظر وبر، مانند مارکس، در توزیع نابرابر قدرت اقتصادی و در نتیجه توزیع نابرابر فرصت‌هاست. با این حال، بنا به نظر وبر، این تعریف اقتصادی در توضیح قشربندی ناکافی است. ازاین رو، او دو مفهوم پایگاه اجتماعی (گروه منزلتی) و قدرت ی را نیز مطرح می‌کند. گروه‌های منزلتی برخلاف طبقات نوعی جماعت هستند، اما جماعتی بی‌شکل. منزلت اجتماعی ممکن است با موقعیت طبقاتی ارتباط داشته باشد؛ اما دارایی همیشه شرطی لازم برای منزلت به‌شمار نمی‌آید. ازاین‌رو، ااماً توزیع امتیاز نمادین منزلت و حیثیت با توزیع امتیاز مادی مطابق نیست و با اینکه با هم در ارتباط هستند اما رابطه بین آن‌ها همواره جهت علی ندارد و افراد نادار و دارا ممکن است به گروه‌های منزلتی یکسانی تعلق داشته باشند. علاوه بر این، گروه‌های منزلتی سبک زندگی خاصی را از اعضای خود انتظار دارند. به هرحال، طبقات برحسب رابطه‌شان با تولید کالا قشربندی می‌شوند، درحالی‌که قشربندی گروه‌های منزلتی بر اساس اصول حاکم بر مصرف کالا، به شکلی که سبک زندگی گروهشان تعیین می‌کند، قرار دارد. از دیگر سو، وبر قدرت ی را در احزاب می‌جوید. احزاب می‌توانند نماینده منافع طبقات یا گروه‌های منزلتی باشند و از میان آن‌ها اعضای خود را انتخاب کنند، اما احزاب صرفاً طبقاتی یا منزلتی نیستند و عمدتاً احزاب تا حدی طبقاتی و تا حدی منزلتی هستند، اما گاهی هم هیچ‌یک از این‌دو نیستند. به‌هرحال، گروه‌های منزلتی و طبقات اجتماعی، در شرایط خاصی می‌توانند احزاب هم باشند، به‌شرطی‌که دارای ساختاری عقلانی و سازمانی رسمی و کادر اداری بسط‌یافته باشند. درواقع، این ویژگی‌های سازمانی است که حزب را از دو مفهوم دیگر متمایز می‌کند.
 
بنابراین، می‌توان گفت که جوانِ داستانِ ما در سه بُعد اقتصادی، اجتماعی و ی هیچ قدرتی ندارد. او در کلانشهرهای تهران و کرج، به لحاظ اقتصادی ضعیف است و در طبقه فرودست جامعه جای دارد. به لحاظ اجتماعی نیز در چنین کلانشهرهایی از پایگاه و منزلت بسیار پایینی برخوردار است. همچنین به لحاظ ی هیچ قدرتی ندارد و وابسته به هیچ حزب و سازمانی نیست. از این‌رو، او فردی بی‌دفاع در برابر هجوم ناملایمتی‌های کلانشهری است. او مجبور به تحّمل و سکوت است. افزون بر این، او علاوه بر پایین بودن قدرتش در قشربندی اجتماعی، تحث تأثیر فضای کلانشهرهایی چون تهران و کرج هم قرار می‌گیرد. فرد در کلانشهر به قول گئورگ زیمل، با مغز خود واکنش نشان می‌دهد نه با قلب خود. انسان کلانشهری با همه حسابگرانه برخورد می‌کند، زیرا کلانشهر همواره جایگاه اقتصاد پولی و تمرکز و تکثر مبادلۀ اقتصادی بوده است. درواقع، فرد کلانشهری دده است و نگرشی محتاطانه نسبت به دیگران داشته و نسبت به آن ها بی‌اعتنا است. به همین دلیل هم پیرزن داستان ما با بی‌رحمیِ تمام به آن جوان حمله کرد و من و دیگر مسافران هم محتاطانه و با بی‌اعتنایی از کنار این قضیه گذشتیم.
 
با وجود این، حیات ذهنی جوان مذکور نیز در فضای کلانشهری تغییر خواهد کرد. زیرا جوان از تعلق‌های جمعی سنتی خود در کلانشهر آزاد می‌شود و هویتی فردی می‌یابد. از این‌رو، این جوان ممکن است در شهر زیر فشار نیروهای مختلف قرار بگیرد که در او احساس ناخوشایندی ایجاد کرده و او را به انزوا واداشته و سبب شود از دیگران فاصله بگیرد. بدین ترتیب فردگرایی در کلانشهر مدرن به منبعی اصلی برای فرایند تمایزگذاری اجتماعی تبدیل میشود. این تمایزگذاری منجر به نابرابری بیشتر به‌ویژه برای مهاجران به این کلانشهرها می‌شود. 
 
در نتیجه، جوانانی که از شهرستان برای کار به کلانشهرهای تهران و کرج مهاجرت می‌کنند با مصائب بسیاری روبرو می‌شوند. آن‌ها در حالی‌که درون کلانشهر هستند بیرون از آن قرار دارند. به‌عبارتی‌دیگر، آن‌ها در تهران و کرج فقط زنده‌اند و زندگی نمی‌کنند. آن‌ها حتی زندگی معمول شهرستانی خود را نیز از دست داده‌اند. آن‌ها از خدمات رفاهی و فرهنگی کلانشهرها استفاده چندانی نمی‌کنند. خلاصه اینکه، آن‌ها اساساً شهروند واقعی محسوب نمی‌شوند. البته ممکن است آن‌ها در حومه شهر احساس بهتری داشته باشند چون افرادی مثل خودشان در آنجا حضور دارند. با وجود این، باز هم احساس بیگانگی می‌کنند چون حومه کلانشهرها نیز در رابطه با مرکز تعریف می‌شود. افزون بر این، در کلانشهر، اهمیت ایده پیشرفت و موفقیت، احساس ناکامی چنین جوانانی را افزایش می‌دهد.
 
باری، چنین جوانانی در کلانشهرهای تهران و کرج اعتماد به نفسشان را از دست می‌دهند و حتی پس از مدتی دچار ددگی از کلانشهر نیز می‌شوند. آن‌ها به قول زیمل، باید از پس دشواری اثبات شخصیت خود در محدودۀ ابعاد زندگی کلانشهری برآیند. آن‌ها با حضور در کلانشهر دچار زوال فردیت شده و به نمونه‌ای از انسان انتزاعیِ کلانشهری مبدل می‌شوند. چنین جوانانی در تهران و کرج، عدم قطعیت، بی‌اعتمادی، ناامیدی و اضطراب‌های فراوانی را تجربه می‌کنند و تنها تفریح آن‌ها شاید پرسه‌زنی در این فضای کلانشهری و غرق شدن در مناظر شگفت‌آور و پُر از زرق وبرق آن باشد تا شاید برای لحظاتی رنج‌ها و سختی‌های خویش را به فراموشی بسپارند!
 
 

مسعود زمانی مقدم
 
فیلم دختر» هشتمین فیلم بلند رضا میرکریمی در مقام کارگردان است. به‌طورکلی، فیلم‌های او به لحاظ محتوا و فرم ساده و بی‌پیرایه هستند. فیلم دختر نیز فیلمی ساده با فضایی آرام است ولی نسبت به دیگر فیلم‌های میرکریمی، تم داستانی بیشتری دارد. در سکانس نخست، فیلم با گفتگوی دوستانه چند دختر در کافی‌شاپ شروع می‌شود. آن‌ها در باب آزادی صحبت می‌کنند درحالی‌که نظراتشان باهم متفاوت است. نحوه رفتار و حرف‌های آن‌ها بیشتر متناسب با دختران دبیرستانی است، درحالی‌که این دخترها لیسانس دارند. در این قسمت مشخص نمی‌شود که شخصیت اصلی فیلم چه کسی است و چهره شخصیت اصلی فیلم (ستاره) در این سکانس نشان داده نمی‌شود و این تمهید تماشاگر را در تعلیق نگه می‌دارد و ازاین‌رو می‌تواند نکته مثبتی به لحاظ کارگردانی باشد. به‌طورکلی سکانس نخست تماشاگر را جذب می‌کند.
 
فیلم را می‌توان به سه قسمت تقسیم کرد: قسمت اول بر اساس رابطه دختر و پدر و تنش‌های میان این دو بر مبنای تفاوت نسلی است. این قسمت از اول فیلم شروع می‌شود و تا زمانی که پدر به دختر تند می‌شود و دختر فرار می‌کند ادامه می‌یابد و قسمت دوم از همین لحظه آغاز شده و تا هنگامی‌که پدر به نزد خواهرش (عمۀ دختر فیلم) می‌رود طول می‌کشد. در قسمت دوم، فیلم کاملاً بر پدر متمرکز می‌شود. قسمت سوم با ورود عمه به فیلم شروع می‌شود و تا پایان فیلم ادامه می‌یابد. این قسمت نیز حول رابطه عمه و پدر و گره‌گشایی مشکلات آن‌ها می‌چرخد و نقش دختر در این قسمت کمرنگ‌تر می‌شود.
 
در سکانس دوم دوربین بر لاک زدن دختر زوم می‌کند که این می‌تواند نشانی از ارزش‌های غیرسنتی دختر باشد. در همین سکانس دختر (با نام ستاره و با بازی ماهور الوند) می‌گوید: با بابا نمی‌شه حرف زد» و این نخستین تقابل نگرش بین پدر و دختر است. افزون بر این، در همان اوایل فیلم مشخص می‌شود که پدر (با نام احمد و با بازی فرهاد اصلانی) مردی سنتی و درستکار است که در کارش متعهد و خوب است و در خانواده (در مقابل برادر و بچه‌ها و زنش) اقتدار دارد. به‌طور مثال برادر را از ماشین بیرون می‌اندازد، در سکانس چهارم نیز، با رفتن دختر به مهمانی شدیداً مخالفت می‌کند و تعارض پدر و دختر به‌طور آشکار در اینجا هویدا می‌شود.
 
به‌طورکلی، می‌توان فیلم را نه فیلم دختر که فیلم پدر دانست. چراکه شخصیت محوری فیلم پدر است و دیگر شخصیت‌ها هستند که با او مشکل دارند. افزون بر این، فیلم به خانواده می‌پردازد و بر اختلال در روابط خانوادگی به دلیل سلطه پدرسالاری و اقتدار مردانه تأکید دارد. دختر در جایی از فیلم به دوستش می‌گوید: بابای من از وقتی رفتیم دبیرستان اخلاقش عوض شد، سخت‌گیرتر شد. به خدا کوچیک بودیم خیلی همه‌چیز خوب بود و باهامون رفیق بود. الان فکر می کنه دخترها فقط باید به باباشون بگن چشم. از نظر اون من نه سلیقه‌ای دارم و نه می تونم نظری بدم . فکر می‌کنه هر چی خودش بگه درسته و هرچی ما بگیم غلطه . نمی‌خواد قبول کنه ما بزرگ شدیم».
 
به‌علاوه، سکوت ستاره در پاسخ به پرسشی که از او می‌شود، پیام اصلی فیلم را می‌نمایاند. درواقع، اقتدار و استبدادِ پدر توان تصمیم‌گیری را از ستاره گرفته است. در میانه فیلم و در همین رابطه ستاره رو به دوستش می‌گوید: راستش من فقط به خاطر تو نیومدم، می‌خواستم یه بارم که شده خودم تصمیم بگیرم». پس می‌توان گفت، وقتی ستاره بدون اجازه پدرش به تهران می‌آید. علیه مردسالاری شورش می‌کند.
 
از هنگامی‌که ستاره از با پدر در ماشین حرفش می‌شود و دست به فرار می‌زند، فیلم بر پدر متمرکز می‌شود. و پدری که تا این لحظه با اقتدار سکوت می‌کرد به دلیل شورش دخترش علیه او مجبور به حرف زدن و تأمل کردن می‌شود. از این پس وضعیت پدر گره‌گشایی می‌شود. پدر در جواب پلیس می‌گوید که فامیلی در تهران ندارد و این نشان می‌دهد که ش (عمه دختر با بازی مریلا زارعی) قطع رابطه کرده است. همچنین، ظاهراً او با برادرش که در جنگ شهید شده است نیز قطع رابطه کرده بود. البته این موضوع به‌طور مبهم نشان داده می‌شود زیرا پلیس‌ها به یک رزمنده‌ای در زمان جنگ اشاره می‌کنند که چهره‌اش شبیه احمد است و نام خانوادگی‌اش نیز همین‌طور. ولی احمد نسبت خودش با او را انکار می‌کند. درحالی‌که عکس او در خانه خواهرش دیده می‌شود.
 
به‌هرحال، احمد متوجه می‌شود که ستاره پیش عمه‌اش رفته است پس مجبور می‌شود به دیدار خواهرش برود. ازاینجا به بعد رابطه گره‌گشایی عمه و پدر شروع می‌شود. البته احمد ش رابطه سردی دارد. درآوردن وسایل نو و همین‌طور وجود سوسک مرده در ظروف نشان‌دهنده این است که خواهر مدت زیادی است با فامیل در ارتباط نیست. که بعداً معلوم می‌شود که دلیل آن اقتدار برادر بوده است. البته لازم به ذکر است که گره خوردن داستان دختر و عمه در فیلم از نقاط قوت فیلم‌نامه است زیرا موجب ایجاد موقعیتی موازی می‌شود تا بتوانیم به‌واسطه آن شخصیت پدر را بهتر بفهمیم.
 
در ادامه تنش بین عمه و پدر خود را در بحثی که میان این دو شکل می‌گیرد شروع می‌شود. عمه به پدر با بغض می‌گوید: من خواهرت بودم، ولی هیچ‌وقت همراهم نبودی، توی عروسیم نبودی، توی تنهاییم نبودی، الانم توی جداییم نیستی. تو خیلی برای من زحمت کشیدی ولی من خوشبخت نبودم . ترسیدی ستاره هم مثل من بشه، احمد خوب میدونی چه بلایی سرمن آوردی، احساس گناه می کنی». یا در جایی دیگر به ستاره می‌گوید: بهت حسودیم می شه چون احمد دنبالت راه افتاد و نگرانته» درحالی‌که احمد این کار را برای او نکرده بود چراکه در برابر احمد لب به اعتراض می‌گشاید: تو برادری کردی در حق ما؟ یا وقتی غلطی کردم گذاشتیم به امان خدا؟»
 
باری، اواخر فیلم پدر و دختر آشتی می‌کنند ولی عمه عقده‌گشایی می‌کند. در نمای پایانی فیلم پدر برای نصب دودکش به پشت‌بام می‌رود و در زیر بارش برف، که می‌تواند نمادی از بخشوده شدن او باشد، تأمل می‌کند و دچار بغض می‌شود. و این صحنه با صحنه قبلی هماهنگی دارد که در آن عمه به ستاره می‌گوید: هیچ‌کس خانواده‌ آدم نمی شه» و دختر هم با عذاب وجدان می‌گوید: بابا گناه داره!».
 
به‌هرحال، فیلم نگاه سنتی نسبت به دختران را نقد می‌کند. نگاهی که با وجود ورود مدرنیته در جامعه ایران بازهم وجود دارد. درواقع، فیلم قصد دارد نگرش مردسالارانه جامعه سنتی ایران را به چالش بکشاند. یکی از ویژگی‌های خوب فیلم، بازیگری است؛ به‌ویژه بازی فرهاد اصلانی و مریلا زارعی. همچنین، لهجه جنوبی شخصیت‌های فیلم خوب از آب درآمده است. وجود رابطه عاطفی دختر با تراشکار شرکت نفت نیز نشان از بروز رفتارهای غیرسنتی بین دختر و پسر در جامعه پساسنتی دارد. همچنین، بیماری تنفسی او در نمایش نگرانی‌هایش نقش تشدیدکننده‌ای دارد و مظلومیت او را بیشتر نشان می‌دهد.
 
البته لازم به ذکر است که استفاده از لانگ‌شات در این فیلم تحمیلی است و متناسب با فضای فیلم نیست. همچنین، قسمتی که پدر از آبادان به تهران می‌رود بسیار طولانی و اضافی است و کارکردی در پیشبرد داستان ندارد و به نظر می‌رسد صرفاً جهت گرفتن نماهای لانگ‌شات بصری تعبیه شده است که آن‌هم تحقق پیدا نکرده است چراکه ما در این قسمت فیلم شاهد هیچ زیبایی بصری نیستیم. افزون بر این، یکی از نکات مثبت فیلم این است که از مد دوربین روی دست که این روزها در سینمای ایران عمدتاً بدون توجیه منطقی مورداستفاده قرار می‌گیرد، پیروی نکرده است. به قول میرکریمی دوربین روی دست به تب عمومی تبدیل شده و اغلب فکر می‌کنند تا این کار را نکنند فیلم‌هایشان واقعی نیست. در آخر باید گفت که کمپوزیسیون خوب تصویر هم در نوع خودش جالب‌توجه است و موجب شده است که فیلم دختر فیلم چشم‌نوازی نیز باشد.
 
دختر

مشخصات کتاب: مسعود زمانی مقدم، تهران: انتشارات جامعه‌شناسان، چاپ اول 1395، 163 صفحه».

بخشی از متن کتاب:

مرگ واقعیتی فراگیر است و همه­ ما روزی با آن روبرو خواهیم شد. مرگ از مراحل زندگی ما و در واقع، مرحله­ پایانی زندگی ماست. ازاین‌رو، شاید بتوان گفت که مرگ مهم‌ترین مسئله‌ی زندگی هر انسان محسوب می‌شود و سوژه، مرگ را در بطن خود دارد. مرگ امری خودمانی است که فاصله‌ای را آشکار می‌کند، فاصله‌ای که ما را از یکدیگر و شاید حتی از خودمان جدا می‌کند». افزون بر این، هرچند مرگ یک امر طبیعی و زیستی است ولی نمی‌توان شناخت آن را به رویکرد زیست‌شناختی محدود کرد. در واقع، همان‌طور که نوربرت الیاس می‌گوید؛ در بررسی و مطالعه­ ی سطوح ادغام یافتگی اجتماعی-انسانی، همبسته‌ها و پیوندهایی وجود دارند که نمی‌توان به‌سادگی آن‌ها را با مقولاتی که برای بررسی سطوح پایین‌تر از ادغام یافتگی مناسب‌اند، درک و دریافت کرد.

بنابراین، مرگ، پدیده‌ای است که برای پرداختن به مسائل پیرامون آن نیاز به طیف گسترده‌ای از علوم و زمینه­ های تخصصی، از جمله جامعه‌شناسی، زیست‌شناسی، پزشکی، روان‌شناسی، تاریخ، انسان‌شناسی، فلسفه، ادبیات، روانکاوی، اسطوره‌شناسی و الهیات است. برای شناخت پدیده مرگ در جهان انسانی و اجتماعی، لازم است که مرگ و مسائل پیرامون آن را در کلیتش و با استفاده از رشته‌ها، حوزه‌ها و رویکردهای مقتضی بررسی و مطالعه کرد. پرداختن به کلیت پدیده مرگ و شناخت بهتر آن به مطالعه‌­ای میان­‌رشته‌­ای نیاز دارد، مطالعه‌­ای که ساده‌گر نباشد و پیچیدگی‌­های پدیده­ اجتماعی را در نظر بگیرد. در این مورد ادگار مورن می‌­نویسد: اندیشه ساده‌گر پیچیدگی واقعیت را نابود می‌کند، حال آنکه اندیشه پیچیده تا حد ممکن شیوه‌های ساده‌گر اندیشه را در خود ادغام می‌کند، اما در عین‌حال از پذیرش نتیجه‌های مثله‌کننده، فروکاهنده و تک‌بُعدی­‌ساز و در نهایت گمراه‌کننده ساده‌گری‌ای که خود بازتابِ امر واقعی در واقعیت به شمار می‌آورد سرباز می‌زند».

با وجود این، لازم است که رشته‌ای تخصصی به‌عنوان رشته اصلی انتخاب شده و از دیگر رشته‌ها برای تکمیل شناخت استفاده شود. بنابراین، در این پژوهش، با رویکرد جامعه‌شناختی به‌عنوان رویکرد اصلی به مطالعه مسئله‌ی مرگ و پیوند آن با وضعیت دین‌داری دانشجویان پرداخته شده است. افزون بر این، در اثر پیش رو، سعی شده است تا جایی که امکان دارد، در واقعیت دخل و تصرف نشود و داده‌ها که بهترین و مناسب‌ترین منبع اطلاعات هستند همچون زمینه‌ای در نظر گرفته شوند که مخاطبان و خوانندگان پژوهش از آن‌ جهت فهم مسئله‌ی موردنظر استفاده ‌کنند.

همان‌طور که گفته شد، مرگ، پدیده‌­ای است که همه­ انسان­‌ها با آن مواجه هستند و یکی از دغدغه­‌ها و پرسش­‌های اصلی بشر بوده است. درعین‌حال اندیشه‌های مرتبط با مرگ یا مرگ‌­اندیشی در یک زمینه­ اجتماعی شکل می­‌گیرد؛ و سنت­‌های دینی یکی از منابع اصلی برای پاسخ دادن به مسئله‌ مرگ و غلبه بر تجربه­‌های ناخوشایند مرتبط با آن بوده‌­اند. درعین‌حال، با اشاعه نظام­‌های معنابخش غیر­دینی در جامعه­ جدید، این پرسش مطرح می‌شود که افراد در نظام‌های معنابخش غیر­دینی چگونه با مسئله‌ مرگ و دغدغه‌های مرتبط با آن مواجه می­‌شوند. این پژوهش در پارادایم تفسیرگرایی و با استراتژی استفهامی و روش کیفی به بررسی وضعیت دین‌داری دانشجویان و نگرش آن‌ها نسبت به مرگ می‌­پردازد. داده‌های پژوهش با نمونه‌گیری هدفمند و نظری و از طریق مصاحبه باز و عمیق با هفده دانشجو گردآوری ‌شده و برای تجزیه‌وتحلیل اطلاعاتِ به‌دست‌آمده، از روش نظریه­ زمینه‌­ای استفاده شده است. یافته­‌های پژوهش در پانزده مقوله عمده و در ابعاد شرایطی (وضعیت دین‌داری، نگرش به هستیِ پس از مرگ، خانواده)، تعاملی (دین و علم، مراسم تدفین، منابع مرگ‌اندیشی، مرگ دیگری) و پیامدی (مرگ­ اندیشی، آمادگی برای مرگ، پذیرش مرگ، ترس از مرگ، اثر پس از مرگ، چگونه مردن، خودکشی و اوتانازی، میل به زیستن) صورت‌بندی شده­‌اند. برآیند و نتایج تحقیق نشان‌دهنده محوری بودن نوع دین‌داری دانشجویان در نگرش آن‌ها نسبت به مرگ است. از این‌رو، مقوله­ کانونی، نگرش دینی/ عرفی نسبت به مرگ» است.

افزون بر این، پژوهش حاضر حاصل بیش از یک سال مطالعه و تحقیق مولف در این زمینه بوده است. با وجود این، مسلماً هیچ پژوهشی ازجمله این پژوهش، نمی‌تواند مدعی باشد که بی‌عیب و نقص است و مسئله و موضوع موردنظرش را به‌طور کامل و جامع موردبررسی قرار داده است.

فهرست مطالب کتاب:

پیشگفتار

فصل اول: مقدمه / مسئله‌ مرگ / پژوهشی در دین‌داری و نگرش به مرگ 

فصل دوم: رویکردهای نظری و پیشینه‌ تجربی / مرگ‌پژوهی / رویکرد فلسفی / رویکرد انسان‌شناختی / رویکرد روان‌شناختی / رویکرد تاریخی / رویکرد جامعه‌شناختی / پیشینه‌ی تجربی / چهارچوب مفهومی

فصل سوم: روش‌شناسی / پژوهش کیفی / نظریه‌ زمینه‌ای / چهارچوب نمونه‌گیری / روش نمونه‌گیری / نمونه‌گیری هدفمند ترکیبی / نمونه‌گیری شدت / نمونه‌گیری گلوله برفی / نمونه‌گیری فرصت‌گرا یا ظهوریابنده / نمونه‌گیری نظری / فنون گردآوری داده‌ها / رویه‌های تحلیل داده‌ها / کدگذاری باز / کدگذاری اولیه یا سطح اول / کدگذاری سطح دوم یا متمرکز / کدگذاری محوری / کدگذاری گزینشی / اعتبارسنجی / پژوهش در عمل

فصل چهارم: یافته‌ها / وضعیت دین‌داری / نگرش به جهان پس از مرگ / خانواده (اجتماعی شدن اولیه) / دین و علم / منابع مرگ‌اندیشی / مراسم تدفین / مرگ دیگری / مرگ‌اندیشی / آمادگی برای مردن / ترس از مرگ / پذیرش مرگ / اثر پس از مرگ / چگونه مردن / خودکشی و اوتانازی / میل به زیستن

فصل پنجم: نتیجه‌گیری / برآیند پژوهش / خدمات و دستاوردهای علمی پژوهش / پیشنهاد‌های پژوهش / محدودیت‌های پژوهش

فهرست منابع / منابع فارسی / منابع انگلیسی

واژه‌نامه / انگلیسی به فارسی / فارسی به انگلیسی

نمایه / نمایه موضوعی / نمایه اسمی

پژوهشی در جامعه شناسی مرگ


کسی که در بند گذشته‌اش گرفتار است و کسی که سودای آینده آرامش را از او سلب کرده، نمی‌تواند یک انسان آزاد باشد، چنین شخصی با خود بیگانه شده است. از سوی دیگر، کسی که از غرق شدن در گذشته و در آرزوی آینده بودن لذت بسیار می‌برد نیز دچار توهم است، چنین شخصی تنها خود را با رویاهای گذشته و آینده فریب می‌دهد. در وضعیت دوم از خودبیگانگی به مراتب بیشتر از وضعیت نخست است. چرا که شخص بیشتر از واقعیات می‌گریزد. در این میان، نظر من این است: تنها باید لحظه‌ها را قدر دانست».

مسعود زمانی مقدم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نت سنتر Girly Web تربیت فرزندم fdsfsdf پروژه دانشگاهی روانشناسی AMZ Enterprise آموزش و خرید گیتار تولید محتوا خبری m2abs